تنها بازمانده یک فاجعه جهانی با ارواح درگذشته، جنون فزاینده و تهدید جدیدی که بیرون درب خانه اش پنهان شده است، مواجه می شود. پس از اینکه زمین در چنگال شر قرار گرفته، یک مرد تنها باید راهی برای زندگی خود بیابد. جز شیاطین، همسر مردهاش و رادیو کسی نیست که از او مراقبت کند یا حتی با او صحبت کند. ووزک تنها مردی (و احتمالاً موجود زنده) است که پس از یک فاجعه که ساکنین سیاره را محو کرده، روی زمین زنده است. آسمان ارغوانی و شیاطین به زمین تعرض کرده اند و مرد با همسرش به کلبه ای رفته تا به حساب خودش محافظت شود. ووزک مرد باهوشی نیست که خودش ماشین ارواح را بسازد. با توجه به اینکه او با عجله خانه خود را ترک کرده است، مهم است که به این فکر کنید که چگونه این منابع را در اختیار گرفته است. در یک صحنه، گفته میشود که او مایلها برای یافتن ردی از انسان زنده جستجو کرده و موفق نشده. با کنار گذاشتن منطق، فیلم درباره او است که به سمت جنون می رود. او با استفاده از دستگاه ارواح سعی می کند همسرش را به زندگی بازگرداند و در ابتدا پاسخی دریافت نمی کند. او به تسلیم شدن فکر نمی کند و هر روز تلاش می کند. در طول روز، ووزک برای یافتن غذا میرود و صداهای بلندی از خود میدهد تا اگر کسی در مجاورت باسد، صدای او شنیده شود و شب ها تلاش او معطوف به نلی (همسرش) میشود.
این یک فیلم هنری پسا آخرالزمانی کمهزینه است که در آن آخرین مرد جهان، ووزک، به تنهایی در یک کابین قدم میزند و عقلش را از دست میدهد. این فیلم به نویسندگی/کارگردانی و بازی گراهام اسکیپر، تصویری صمیمی از مردی منزوی را نشان میدهد که همه چیزش را به جز پشیمانی و ارواح گذشته اش از دست داده است. او یک مرد غم انگیز است که عمدتاً غصه می خورد، به جستجوی کالا می پردازد و مشغول آواز خواندن برای مخاطبان ناپیدای خودش است. تنها شریک او دستگاه ضبط صدای خودش است که با آن حرف می زند و یک دستگاه ارواح که اساساً یک لامپ روی فریم است که او برای احیای خاطره همسرش که به طرز غمانگیزی درگذشته، استفاده میکند.