در این سریال به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده است که نسل اول آنها در دهکدهای بهنام ماکوندو ساکن میشود. ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان، درست مقابل چشم دیگران، کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند، توسط افراد ناشناس از طریق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچهها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است. به اعتقاد بسیاری گابریل گارسیا مارکز در این داستان سبک رئالیسم جادویی را ابداع کرده است. داستانی که در آن همهٔ فضاها و شخصیتها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّت و معلولی شناخته شدهٔ دنیای ما پیش نمیروند.
شاهکار مارکز به هیچ وجه رمانی غیرقابل فیلمبرداری ای نیست و عمدتاً در یک مکان اتفاق می افتد و در طول چندین نسل از یک خانواده، داستان خود را به صورت اپیزودیک روایت می کند. در مقابل، دشواری ارائه تصاویری است که توسط نثر مارکز در تخیل فرد کاشته شده است. طرفداران این کتاب ممکن است فکر کنند که تصاویر روی صفحه هرگز نمی توانند اندازه گیری کنند، در حالی که کسانی که در مورد رئالیسم جادویی شک دارند، صد سال تنهایی اثری است که تحت تأثیر خودش نفرین شده است، ابداعات آن اکنون توسط تعداد زیادی از مقلدین ساخته شده است. ما از اواسط قرن نوزدهم، در عروسی خوزه آرکادیو بوئندیا (مارکو گونزالس) و ارسولا ایگواران (سوسانا مورالس) شروع می کنیم. آنها بچه های عموی یکدیگر هستند، بنابراین وصلت آنها توسط مادر اورسولا که پیشبینی میکند فرزندانشان دم خوک خواهند داشت، مورد بی مهری قرار میگیرد. آنها که از این موضوع غافلگیر شده اند و در شهر خود به دلیل اینکه خوزه آرکادیو توسط روح مردی تسخیر می شود که به خاطر اظهار نظر تحقیرآمیز در جریان جنگ خروس ها به قتل رسیده است، در شهر خود ناخوشایند است.