در نگاه اول، راستی سابیچ همه چیز را دارد: یک شغل ارزشمند، یک خانواده دوست داشتنی و حتی احترامی فراگیر در یک جامعه. اما در زیر سطح، زندگی او پیچیده تر است. راستی به عنوان دادستانی در شیکاگو در دهه 1980، بار مشکلات شهر را هر روز بر دوش خود حمل می کند و در یک لحظه غفلت با همکارش کارولین وارد رابطه پنهانی می شود. جیک جیلنهال نقش راستی سابیچ، معاون دادستان ارشد در دفتر دادستانی شیکاگو را به تصویر می کشد. وقتی که راستی متهم به قتل همکارش، کارولین پولموس، که با او رابطه خارج از ازدواج داشته می شود، زندگی او به آشوب کشیده می شود. این فیلم پیچیدگی و مشکلات مردی را نشان می دهد که باید در آب های متلاطم اتهام به قتل حرکت کند در حالی که ناامیدانه تلاش می کند تا خانواده اش از هم نپاشد. با شروع تحقیقات، رابطه او با کارولین آشکار می شود، مسئله ای که او را فوراً به یک مظنون تبدیل می کند. نقش او به عنوان یک شاهد و مظنون بالقوه موانع بی شماری را به همراه دارد و با هر پیچ و تاب جدید، به نظر می رسد که راستی عمیق تر در شک و تردید فرو می رود.
سریال بی گناه در اقتباس از یک رمان و فیلم کلاسیک با چالش جالبی مواجه است. کتاب اسکات تورو و فیلم 1990 اثری محو نشدنی از خود بر جای گذاشتند و هرگونه تغییر در آنها، مایه عذاب خواهد بود. سریال دیوید کلی دارای برخی بسط دادن های جسورانه است که تصویر خود را از این داستان لایه ای تقویت و هم تضعیف می کند. یک تفاوت قابل توجه نشان می دهد که راستی نه توسط وکیل مشهور سندی استرن، بلکه توسط رئیس سابق خود، ریموند هورگان، مورد دفاع قرار می گیرد. در حالی که این کار یک شخصیت نمادین را به حاشیه می برد، اما نشان می دهد که یک شاهکار است: بیل کمپ با بازی خشن و در عین حال زیرکانه اش صاحب هر صحنه از سریال می شود. او جان تازه ای به شخصیتی می بخشد که با نمایش های رمان و فیلم دوباره جان گرفته است. سایر نقش ها به خوبی کار نمی کنند. جیک جیلنهال فاقد آن حسی است که هریسون فورد را به سابیچ بیچاره در فیلم اصلی ربط می داد.